معنی بندر مهم عراق

لغت نامه دهخدا

عراق

عراق. [ع ِ] (اِخ) عراق عجم:
اهل ع-راق در عرقند از حدیث تو
شروان به نام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش.
خاقانی.
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق.
(بوستان).
رجوع به عراق عجم شود.

عراق. [ع ِ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج):
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت.
نظامی.
آه کز یاد ره و پرده ٔ عراق
رفت از یادم دَم تلخ فراق.
مولوی.
رجوع به عراقی شود.

عراق. [ع َ] (اِخ) محله ٔ بزرگی است به شهر اخمیم مصر. (معجم البلدان).

عراق. [ع ُ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با گوشت. (منتهی الارب) || آب صافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || باران بسیار. (از اقرب الموارد).

عراق. [ع ِ] (اِخ) کشور عراق یا عراق عرب در حال حاضر از ممالک، واقع در جزیره العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن: از شمال، ترکیه، و از شرق، ایران و از غرب، سوریه و از جنوب، نجد و خلیج فارس است و در حدود 442، 442 هزارگز مساحت و 7 میلیون جمعیت دارد. این سرزمین از دو قسمت تشکیل شده است، یک قسمت کوهستانی و قسمت دیگر بیابان سهل و هموار. در حدود یک هشتم آن کوهستانی است و رودها و انهار و غیره در این ناحیه ٔ کوهستانی است و اغلب این قسمت کردنشین است و مردم آن به کار گله داری و احیاناً زراعت اشتغال دارند و در حدود 600 هزار نفر مردمی باهوش و مستعد و جنگجویند و از لحاظ آداب و عادت و رسوم و زبان آریائی و از اقوام مادی میباشند. در «سرزمین خلافتهای شرقی » و «الموسوعه » آمده است که بین النهرین بدو قسمت مجزا تقسیم شده است قسمت شمالی یعنی سرزمین قدیم آشور و قسمت جنوبی. عربها قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق نامیده اند و حدود آن از بلاد شرق اردن و از کشورهای آسیائی است.بنابر گفته ٔ فرید وجدی 750 کیلومتر طول و سیصد کیلومتر عرض دارد و بگفتار المنجد 500، 453 کیلومتر مربع است و سکنه ٔ آن در حدود 5 میلیون نفرند و حدود آن شرقاً ایران، شمالاً ترکیه، غرباً سوریه و کشور هاشمی اردن و جنوباً کشور سعودی و کویت و خلیج فارس است و در جهت مناطق شرقی کوههای بلند و مرتفعی است که مهمترین آنها کوه های کردستان است. بجز آن منطقه بقیه اراضی وسیعی است که قسمتی از آن ریگ زارست و قسمتی زمین قابل زرع و سرسبز مانند نواحی فرات و دجله و شطعرب.
وضع جغرافیائی عراق قدیم: عراق در دوره های گذشته شامل دو قسمت یا مملکت بوده است: بابل، کلده. در سال 33 قبل از میلاد مسیح اسکندر مقدونی بر آن حکومت میکرد و سپس به سال 302 م. حکومت ساسانیان بر آن خطه مستقر گردید و همچنان مدتها بر آن سرزمین حکومت کردند و هم اکنون آثاری از آن دوران باقی است که از راه حفاری و غیره به دست آمده است.
پس از ظهور اسلام و فتوحاتی که نصیب مسلمانان شد عراق نیز مانند بسیاری از کشورهای این منطقه در تسلط و استیلای مسلمین درآمد و شاید شهرت آن به عراق بنا بر گفته ٔ فرید و جدی از همان زمان باشد از طرفی یاقوت گوید: عرض عراق از جهت خط استواء 31 درجه است و طول آن 75 درجه و 30 دقیقه است و دورترین شهرهای آن در عرض از خط استواء عکبر است بر طرف غربی دجله و عرض آن 32 درجه و 30 دقیقه است و آن آخرین منطقه است که در اقلیم سوم از عراق واقع است و بعداز عُکبرا عراق داخل در اقلیم سوم شود تا حلوان و عرض آن 34 درجه است که دسکرهالملک جلولاء، و قصر شیرین باشد و بیشتر آن، واقع در اقلیم سوم است مانند قادسیه و حلوان و عذیب نیز از اقلیم سوم اند، حدود آن مورد اختلاف است. حمداﷲ مستوفی گوید: در مسالک است که عراق عرب را دل ایران شهر خوانده اند و چون دل سلطان وجود است ابتداء بشرح آن اولی بود، و در صورالاقالیم گوید که چون عراق عرب در قبله ٔ ایران زمین افتاده است آن را مقدم داشتن اولیتر است... حدودش تا بیابان نجدو دریای فارس و کردستان پیوسته است. طولش از تکریت تا عبادان صد و بیست و پنچ فرسنگ و عرض از عقبه ٔ حلوان تا قادسیه محاذی بیابان نجد هشتاد فرسنگ و مساحتش ده هزار فرسنگ است، شهرهای آن عبارتند از بغداد. کوفه. بابل. بصره. تکریت، حلوان، حیره و سامره. (از نزههالقلوب ص 28 و 43). در کتاب سرزمین های خلافت شرقیه آمده است: طبیعت جلگه ٔ پهناور بین النهرین را که فرات و دجله در آن جاری است دو قسمت کرده است قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق مینامیدند. عراق بمعنای کناردریا و بمعنی ساحل نیز آمده است ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده است. اصولاً سرزمین رسوبی را اعراب سواد یعنی خاک سیاه نامیده اند. و رفته رفته کلمه ٔ سواد با عراق یکی شد و عبارت بود ازتمام سرزمین بابل. سرحد بین جزیره و عراق در دوره های مختلف تغییر پیدا میکرد در قدیم حد آن خطی بود بطرف شمال از انبار، واقع در ساحل فرات به تکریت در ساحل دجله و بعداً خطی قرار دادند که از تکریت تقریباً بسمت باختر کشیده میشد و بدین ترتیب بسیاری از شهرهای ساحل فرات را که در شمال انبار قرار داشت داخل در منطقه ٔ عراق نمودند. دجله در تورات بنام دیگلات آمده است. چون خلافت از امویان به عباسیان رسید اوضاع چنین اقتضا کرد که پایتخت جدیدی برای دولت تازه انتخاب کنند از این جهت خلیفه ٔ دوم عباسی بغداد را در کنار دجله درست کرد و بعد از مدتی این پایتخت جدید رونق یافت و مرکز خلافت عباسیان شد. در قرون وسطی اوضاع طبیعی عراق با امروز بسیار تفاوت داشت و تغییراتی در مجرای دجله و فرات حاصل گشته که موجب تغییرات این سرزمین شده است. اولین نهری که از فرات جدا میشد و به دجله میریخت نهر عیسی بود که در سال 145 هَ. ق. منصور خلیفه عباسی بالای مصب آن در دجله شهر مدور را ساخت که هسته ٔ شهر بغداد شد. از جمله مناطق مهم عراق مدائن بود که ظاهراً از هفت شهر تشکیل میشد. شهر کهنه یعنی طیسفون، اسبانبر، رومیه، بهرسیر که اصل آن اردشیر است و ساباط که ایرانیان آن را بلاس آباد میگفتند. کاخ ساسانیان که هنوز آثاری از آن هست و ایوان کسری نام نهاده اند یکی از آثار مهم ایرانی است. در اواسط قرن دوم هجری منصور مصمم شد که طاق کسری را خراب کند و سنگ و آجر آن را در بنای جدید یعنی بغداد بکار برد لکن منصرف شد. مدائن امروزه که خرابه ای بیش نیست در قرن چهارم شهری پر جمعیت و زیبا بوده است که جغرافیانویسان عجایبی در مورد آن نوشته اند. از جمله شهرهای مهم دیگر عراق قدیم واسط و بطایح که تقریباً ایالت مهمی بوده است و بصره و جز آنها بوده است که بعضی هنوزهم اعتبار خود را حفظ کرده است و بعضی ویران شده است. عربها بین النهرین را بدو ناحیه تقسیم میکردند. یکی ناحیه ٔ سفلی و دیگری ناحیه ٔ علیا. بین النهرین سفلی را عراق مینامیدند و مرز شمالی آن خطی بود از خاور به باختر که از دجله شروع میگردید و به فرات ختم میشد. در زمان عباسیان بغداد بزرگترین شهر عراق بود ولی یک قرن پیش از بنای بغداد سلسله ٔ مسلمانها پس از فتح عراق سه شهر بزرگ عربها که آن را دجیل نامیده اند بنا کردند که واسط، کوفه و بصره باشد این سه شهر تا چندین قرن رونق داشتند. بین النهرین علیا را عربها جزیره مینامیدند زیرا که دشتهای پهناور از آب های فرات ودجله ٔ علیا و جویها و نهرهایی که در جنوب آن دشتهای پهناور به رود مزبور می پیوستند احاطه شده که دو شط بزرگ را بهم وصل میکرد امتداد داشت. در مشرق جزیره یا بین النهرین علیا ایالات آذربایجان واقع بود و از بالا به رود ارس و از پائین به سفیدرود که هر دو به دریای خزر میریزند محدود میگردید از آثار این مناطق ارومیه است. در اقرب الموارد آمده: عراق بلادی است مشهوراز عبادان تا موصل در طول و از قادسیه تا حلوان در عرض و عراق در لغت بمعنی کناره ٔ دریاست و چون عراقین عرب و عجم بر کنار دریااند عراق گویند.
مردم عراق: اقوام مختلف این سرزمین عبارتند از عرب و ترک و کرد و فارس. در سنوات متمادی عده ای مردم ایران بدانجا مهاجرت کرده اند و بواسطه ٔ وجود اعتاب مقدسه شیعیان به آن سرزمین مسافرت میکنند. بر روی هم 70 درصد عرب و 20 درصد کرد و 4 درصد فارس و 5 درصد ترک و مردم دیگرند. مذاهب مختلفی وجود دارد مانند اسلام، یهود، مسیحی، و اقلیتهای دیگر آسوری و یزیدیه و صابئیه. در این سرزمین با آنکه زبان رسمی عربی است معذلک بزبان کردی، ترکی و فارسی نیز صحبت میشود و زبانهای دیگر نیز مانند آرامی، عبری و سریانی هست که ویژه ٔ معابد است لکن تمام این ادیان و زبانها در زبان رسمی که عربی است مستهلک گردیده است و مذهب همان اسلام است. شهرهای مهم آن بغداد، مرکز حکومت کشور و کربلا، نجف، موصل، کرکوک، بصره، حله، کوفه، خانقین، سلیمانیه، و جز آنهاست.
نهرها: در این سرزمین دو نهربزرگ وجود دارد، یکی دجله و دیگری فرات، دجله در طول 1800 کیلومتر و فرات در 2350 کیلومتر جریان دارد. نهرهای کوچک بسیار نیز وجود دارد و دو دریاچه ٔ کوچک نیز مانند دریاچه ٔ الحمار بمساحت 5200 کیلومتر مربع در جنوب بین بصره و ناصریه و دریاچه ٔ حیاتیه بمساحت 140 کیلومتر مربع بین رمادی و فلوجه و اهواز وجود دارد.
راهها: سه راه آهن بزرگ در عراق وجود دارد. اول بین بغداد و بصره که دو رشته، بموازات هم است، دوم بین بغداد و کرکوک و سوم بین بغداد و موصل و راههای شوسه عبارتند: 1- راه بغداد - کویت - عماره - بصره. 2- بغداد - کرکوک - اربل - موصل. 3- بغداد - سامرا - تکریت - موصل. 4- بغداد - نجف - حائل - مدینه. 5- بغداد - رمادی - رطبه - دمشق. 6- بغداد یعقوبیه - خانقین.
ملتها و دولتها که بر عراق حکومت داشته اند:
ملتهای عراق عبارتند: 1- سومریها و اکدیها از 4500 ق. م. تا 2300 ق. م. که بر قسمتی از عراق حکومت داشتند. 2- عیلامیون و دولت حمورابی از 2300 ق. م. تا 1800 ق. م. که در نواحی خوزستان و شوشتر و جز آن و بعدها قسمتی از عراق فعلی فرمانروائی کردند. 3- بابلیان از 1800 ق. م. تا 1300 ق. م. 4- پادشاهان فارس و سلاطین ایران و ساسانیان که حکومتشان تا 639 م. بطول انجامید. 5- خلفاءراشدین از 16 تا 40 هَ. ق. 6- امویان از 41 تا 133هَ. ق. 7- عباسیان از 132 تا 656 هَ. ق. (آل بویه و سلجوقیان). 8- ایلخانیان از 656 هَ. ق. تا 738 هَ. ق. 9- جلائریان از 738 تا 813 هَ. ق. 10- قره قوینلو و آق قوینلو از 813 تا 914 هَ. ق. 11- صفویان از 914 تا 941 هَ. ق. 12- فترت و انتقال 1033 تا 1049 هَ. ق. 13- عثمانیان از 1049 تا 1335 هَ. ق. 14- انقلاب عراق 1918 م. حکومت موقت 1920 م. (1339 هَ. ق.). عراق پس از جنگ اول جهانی مستقل شد و در تموز 1921 مجلس، ملک فیصل اول را به سلطنت برگزید و سپس غازی سلطان شد و بعد از آن فیصل دوم به سلطنت رسید، در سال 1958 حکومت فیصل واژگون شد و در کشور عراق جمهوری اعلام گردید.
وضع اقتصادی عراق: عراق از لحاظ اقتصادی سرزمین متوسطی است. رود دجله قسمتهائی از آن سرزمین را مشروب میکند و از این راه مقداری زراعت غله میشود و نخلستانهای خرما که در کرانه ٔ دجله واقع است منبع درآمدی است برای این سرزمین و قسمت مهمی از لبنیات و گوشت آنها از ناحیه ٔ کردستان تأمین میشود. منبع نفت نیز یکی از پردرآمدترین منابعی است که عراق در اختیار دارد.
آب و هوای عراق: در مناطق کوهستانی هوای معتدل و بعضی مناطق سرد و در مناطق هموار و بیابان گرم است و بطور کلی عراق را می توان از مناطق حاره بحساب آورد. هوای شمال معتدل است و جنوب حار است. (از العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سید عبدالرزاق حسینی و معجم البلدان).


بندر

بندر. [ب َ دَ] (اِخ) نام شهری است در غرجه. (فرهنگ اسدی):
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی بندر و ساربان.
دیباجی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 161).


مهم

مهم. [م ُ هَِم م] (ع ص) نعت فاعلی از اهمام. بی آرام کننده و اندوهگین گرداننده. (از منتهی الارب). غم انگیز. در غم و اندوه اندازنده. نگران کننده و محزون سازنده. (از اقرب الموارد) || در میان اندازنده. (غیاث). || (اِ) کار سخت. (منتهی الارب). کار بزرگ و قابل توجه. کاری که بدان اهمیت دهند. امر عظیم و کار دشوار زیرا که کار دشوار طبیعت را در اندوه و فکر می اندازد. (غیاث). امر خطیر. کار با اهمیت. امر قابل توجه. کاری بزرگ که در آن اهتمام باید کرد. ج، مَهام ّ: اگر به درگاه عالی پس از این هزار مهم افتدو طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم نباید خواند که البته نیایم. (تاریخ بیهقی ص 68). ما مهمی بزرگ درپیش داریم. (تاریخ بیهقی ص 128). مقرر گشتی که به مهمی مرا خوانده می آید. (تاریخ بیهقی ص 130). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای. (قصص الانبیاء ص 172). چون مرد آنجا رفت کسری گفت به چه مهم آمده ای ؟ (قصص الانبیا ص 226).
در مهمی که افتد اندر ملک
زود صد بندگی کنی اظهار.
مسعودسعد.
به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد. (کلیله و دمنه). ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. (کلیله و دمنه). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. (کلیله و دمنه). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 15).
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم.
مولوی.
یکی از پادشاهان گفتش مینماید که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر به برخی از آن دست گیری کنی. (گلستان).
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که درپیش دارم مهمی عظیم.
سعدی (بوستان).
وزرای انوشیروان در مهمی از مصالح ملک اندیشه همی کردند. (گلستان). در عرصه ٔ مملکت خویش جره باز شکارگاه آن خدمت وکره تاز (ظ: یکه تاز) مضمار آن مهم ملم را هیچ خواجه را کافی تر از این بزرگوار نشناخت. (المضاف الی بدایعالازمان ص 5). || کنایه از ضرور است. (غیاث اللغات). کار لازم و ضروری. || کار که بدان گمارده شوند. شغل: پس از وفات سلطان محمود رضی اﷲعنه مهم صاحبدیوانی غزنه بدو [ابوسعید سهل] داده آمد باضیاع خاص. (تاریخ بیهقی ص 124). حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت. (تاریخ بیهقی ص 598). فلان خیلتاش را... بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را به جائی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). ملک بن برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. (تاریخ برامکه). از ایشان یکی رابه راه کرده بود بدین مهم (یعنی پیغام بردن). (از اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی). تا او بدین مهم نامزد شود. (کلیله و دمنه). گفتند هفت روزه به مهمی رفته است. (جهانگشای جوینی). || امر. عمل. کار که گزارده شود:
آسمان در خون خاقانی چراست
کاین مهم را نامزدخوی تو بس.
خاقانی.
گر داشت یک مهم به عزیزی چو روز عید
شد چون هلال شهره ز من پیکر سخاش.
خاقانی.
به اوزگند مقیم شد تا از مهم زفاف بپرداخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 277). سلطان کار او فرو گذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.
مولوی.
انجام مهم خواستن ازمردم پست
چون تکیه نمودن است بر بازوی مست.
آصف ابراهیمی.
- مهم یکرو کردن، کاررا یکسره کردن. یکرو کردن و آن عبارت است از سرانجام دادن کار:
وصل یا مردن مهم خویش یکرو می کنم.
نورالدین ظهوری.
|| حادثه. واقعه. روی داد. اتفاق: دانستم که مهمی افتاده است چیزی نگفتم. (تاریخ بیهقی ص 323). ما یکروز به هرات بودیم مهمی بزرگ در شب درافتاد. (تاریخ بیهقی). || (ص) بااهمیت. حائز اهمیت. درخورتوجه: اگر سلطان پرسد که احمد چرا نیامده... بباید داد (رقعه را) که مهم است. (تاریخ بیهقی ص 158). خداوند به وی چند نامه ای مهم فرمود به ری و آن نواحی. (تاریخ بیهقی ص 162). دیوانبان دانسته بود که هر اسکداری که چنین رسید سخت مهم باشد. (تاریخ بیهقی ص 323).
- مهم نبودن، اهمیتی نداشتن.
- مهم نشمردن، اهمیت ندادن. اعتنا نکردن. با اهمیت ندانستن.

عربی به فارسی

مهم

مهم

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

مهم

بالغ الاهمیه، جدی، حاسم، رییس، عظیم، قبر، کبیر، ماده، مهم، هام

فرهنگ عمید

بندر

جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن، یا بارگیری کشتی‌ها است، بندرگاه،
هر شهری که در کنار دریا باشد،
* بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی‌های سایر کشورها در آن‌جا آزاد است،

معادل ابجد

بندر مهم عراق

712

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری